در حال بارگذاری ...

تحلیل شخصیت پروتاگونیست و آنتاگونیست

مقاله پیش رو مطالب گردآوری شده‌است که به بررسی و واکاوی تفاوت‌ها بین شخصیت پروتاگونیست و آنتاگونیست در هنر نمایش می‌پردازد.


داریوش حیاتی؛* نبردبین یک قهرمان و ضدقهرمان (دو شخصیت اصلی) یک داستان دیرینه است (پروتاگونیست و آنتاگونیست).رقابت این دوبا یکدیگر برای رسیدن به اهداف متضاد برای پیشبرد داستان، تکامل و توسعه ویژگی‌های هر دو نوع شخصیت بسیار مهم است.
پروتاگونیست
در مقوله داستان نویسی پروتاگونیست داستان، شخصیت اصلی یا گروهی مهم از شخصیت‌های آن به شمار می رود.
نمایش نامه نویسان و فیلمنامه نویسان در پرداختن شخصیت قهرمان و معرفی وی از ابزار اغراق و مبالغه استفاده می کنند وگاهی پرا رافراهم گذاشته باعث ساختارشکنی در بطن داستان می شوند . اهداف پروتاگونیست منعکس کننده اهداف کلی داستان است، پیرنگ بر اساس تصمیمات قهرمان به جلو پیش می رود و فراز و نشیب شخصیتی آنها همان چیزی است که خوانندگان در طول داستان دنبال می کنند.

در حالی که در بسیاری از روایات، پروتاگونیست مترادف با “آدم خوب قصه” است، اما کلمه پروتاگونیست برگرفته از یک کلمه یونانی باستان به معنای (کسی که نقش اول را بازی می کند، بازیگر اصلی) است. تعیین پروتاگونیست داستان هیچ ربطی به باورهای اخلاقی درونی شخصیت ندارد: یک قهرمان می‌تواند هم شخصیت «خوب» ( یعنی پر از تمامیت اخلاقی) یا یک شخصیت «بد» (یعنی فاقد ت مامیت اخلاقی) باشد.

پروتاگونیست ها اغلب به عنوان شخصیت داستان محور در نظر گرفته می‌شوند، زیرا خوانندگان آن‌ها و ماجرا‌هایشان را در طول داستان دنبال می‌کنند. با این حال، نویسندگان همیشه داستان‌های خود را از زبان پروتاگونیست تعریف نمی‌کنند – آنها همچنین می‌توانند داستان‌ها را از دیدگاه سوم شخص یا از نگاه یک شخصیت فرعی روایت کنند.

سه نوع اصلی از پروتاگونیست ها وجود دارد. انواع مختلف می تواند به یک شخص یا گروهی از شخصیت ها اشاره داشته باشد که نقش پروتاگونیست را ایفا می کنند.

1. قهرمان(دلاور)
پروتاگونیست قهرمان، (آدم خوب) رایج و عرف داستان است آن‌ها سعی می‌کنند اخلاقیات قوی داشته باشند و تصمیم های درستی برای خود و سایر شخصیت‌ها بگیرند.
ضدقهرمان(Antihero)
برخی از پروتاگونیست ها داستان سنتی “قهرمان” را زیر و رو می کنند. اینها ضدقهرمان نامیده می شوند و می توانند قهرمانان دودل یا مردد باشند و یا در برخی موارد شرور باشند. . حتی زمانی که ضدقهرمانان شرور هستند، وقتی در داستان‌هایی هستند که نویسنده با آنها به‌عنوان شخصیت اصلی رفتار می‌کند، به جای آنتاگونیست، پروتاگونیست محسوب می شوند.

پروتاگونیست دروغین
گاهی اوقات، یک نویسنده داستان هایی را با یک شخصیت به عنوان قهرمان داستان تنظیم می کند تا مسیر روایت را در یک نقطه از داستان تغییر دهد و اغلب با کشتن قهرمان دروغین صورت میگیرد. معمولا این کار به منظور گمراه کردن خواننده انجام می شود.

پروتاگونیست و آنتاگونیست

هنگام نوشتن فیلمنامه ، نمایشنامه یا رمان، اگر می خواهیم یک قهرمان خوب بنویسیم، ( پروتاگونیست و آنتاگونیست ) باید چند نکته را در نظر داشته باشیم
از مطلق بودنپرهیز کنید . وقتی قهرمان‌ها شخصیت‌های بسیار اخلاقی یا شخصیت‌های بسیار غیراخلاقی هستند، ممکن است برای خوانندگان سخت باشد که با آنها ارتباط برقرار کنند. به قهرمان‌هایتان اجازه دهید ترکیبی از ویژگی‌ها را داشته باشند تا احساس انسان بودن را منتقل کنند. به هر حال، مقداری از هر دو در همه ما وجود دارد.
قهرمان خود را خیلی قدرتمند یا خیلی ضعیف نکنید . یک قهرمان قدرتمند غالباً می تواند این احساس را در خوانندگان ایجاد کند که خطرات داستان به اندازه کافی بالا نیست – به عبارت دیگر، قهرمان را هیچ چیز به خطر نمی اندازد. اگر پروتاگونیست داستان هیچ قماری با زندگی اش نکند، خواندن آن چندان هیجان انگیز نیست. از سوی دیگر، قهرمانی که بیش از حد ضعیف یا درمانده باشد ممکن است خوانندگان را ناامید

آنتاگونیست چیست
در داستان سرایی، آنتاگونیست، مخالف یا مبارزی است که علیه هدف قهرمان داستان یا شخصیت های اصلی کار می کند و درگیری اصلی را ایجاد می کند. آنتاگونیست می تواند یک شخصیت یا گروهی از شخصیت ها باشد. معمولا در روایات سنتی، آنتاگونیست مترادف با «آدم بد» است.اتللو اثر ویلیام شکسپیر ، دارث ویدر از سه گانه اصلی جنگ ستارگان و لرد ولدمورت از سری هری پاتر اثر جی کی رولینگ .


چهار نوع اصلی آنتاگونیست

1. شرور (بدطینت)
تعریف سنتی آنتاگونیست یک شرور است – یک “آدم بد” در داستان، که اغلب برای اهداف شیطانی کار می کند تا یک پروتاگونیست قهرمان را نابود کند.با اینکه شرور پروتاگونیست نیز وجود دارد، اماشرورها زمانی آنتاگونیست هستند که شخصیت اصلی داستان نباشند، بلکه منبع اصلی درگیری برای شخصیت‌های اصلی باشند.

2. یک تضاد آفرین
لازم نیست یک آنتاگونیست “آدم بد” باشد. گاهی اوقات، آنها فقط شخصیتی هستند که اهدافش در تضاد مستقیم با قهرمان داستان است ، مانند آقای دارسی در غرور و تعصب اثر جین آستن.

3. نیروهای بی جان
لازم نیست یک آنتاگونیست انسان باشد – آنتاگونیست اصلی گاهی اوقات می تواند یک نیرو باشدمانند طبیعت. یک مثال خوب از آن دریا در رابینسون کروزوئه است.

4. خود پروتاگونیست داستان
منبع اصلی تضاد در یک داستان می تواند از درون خود قهرمان داستان باشد – کاستی ها یا سستی های آنها مانع از رسیدن به هدفشان می شود. نمونه بارز این موضوع هولدن کالفیلد در فیلم شکارچی در چاودار اثر جی دی سالینجر است . در حالی که هولدن با بسیاری از شخصیت‌های رمان در جنگ و جدال قرار می‌گیرد، اما ستیزه خصمانه او با خودش همیشه از عقده های روحی و تزلزل های خودش ناشی می‌شود.

پروتاگونیست و آنتاگونیست
2 نکته برای نوشتن یک آنتاگونیست قوی
هنگام نوشتن فیلمنامه، نمایشنامه نویسی یا رمان نویسی، اگر می خواهید یک آنتاگونیست خوب بنویسید، باید چند نکته را در نظر داشته باشید:
به آنها مقداری خوبی بدهید . وقتی آنتاگونیست‌ها کاملاً شیطانی هستند، داستان ممکن است مورد توجه خواننده قرار نگیرد و این خطر وجود دارد که بیش از حد غیرقابل لمس گردد. حتی در داستان‌هایی که آنتاگونیست یک شرور است، نویسنده می‌تواند با دادن ترکیبی از ویژگی‌ها به آنتاگونیست، ستیزه ها را جذاب‌تر کند – برای مثال، مانند جنگ ستارگان : دارث ویدر در ابتدا کاملاً شیطانی به نظر می‌رسد، اما هر چه بیشتر جلو می رویم، در برخورد با لوک اسکای واکر نرم‌تر می‌شود
قدرت آنها را متعادل کنید. اگر آنتاگونیست شما در پایان به راحتی شکست بخورد، مخاطبان ممکن است دلسردی شوند ، شاید احساس کنند که مخاطرات درگیری هرگز آنقدر زیاد نبوده که واقعاً هیجان انگیز باشد. از سوی دیگر، اگر آنتاگونیست بسیار قدرتمند باشد نیز باعث می شود فرد ناامید شود از اینکه آیا پروتاگونیست شانسی برای شکست او دارد یا خیر.
تفاوت بین یک پروتاگونیست و آنتاگونیست چیست؟
پروتاگونیست و آنتاگونیست‌ هر دو شخصیت‌های اساسی یک داستان هستند، اما موضوع را به روش‌های مختلف و معمولاً متضاد پیش می‌برند:
قهرمان داستان در جهت اهداف اصلی داستان کار می کند، در حالی که آنتاگونیست برخلاف اهداف.
کلمات پروتاگونیست و آنتاگونیست متضاد هستند. در اصطلاحات داستان سرایی و چاپ کتاب این بدان معناست که دو نیروی مقابل یک داستان هستند.
«آنتاگونیست» به اینجا تغییرمسیر دارد. برای دیگر کاربردها، آنتاگونیست (ابهام‌زدایی) را ببینید.
هماورد،[۱][۲] آنتاگونیست، شخصیت مقابل قهرمان، حریف[۳] (برگرفته از واژه یونانی antagonistēs به معنیِ رقیب) شخصیتی در نمایش است که بیش از همه می‌خواهد قهرمان را از رسیدن به اهداف و آرزویش بازدارد.[۴]
ساخت و وجود هماورد برای ایجاد، پرداخت و پیش بردن یک داستان از نوع حماسی لازم و ضروری است. هماورد ممکن است وجودش مانعی ذاتی بر سر راه قهرمان اصلی داستان باشد و لزوماً به‌طور عمدی با قهرمان داستان مخالفتی نکند.[نیازمند منبع]
شخصیت اصلی نمایش که با هماوردها در بطن کنش و کشمکش قرار دارد قهرمان اصلی نامیده می‌شود. برای نمونه‌ای از آنتاگونیست‌ها می‌توان سارومان در ارباب حلقه‌ها یا لرد ولدمورت در هری پاتر یا دیوی جونز در دزدان دریای کارائیب را نام برد.
در اصل مفهوم آنتاگونیست و پروتاگونیست به تراژدی‌های یونان باستان بازمی‌گردد؛ و تراژدی در اصل مختص به شهر آتن و دولتشهر دارد. کسی که طرف دولتشهر دارای یک آگون باشد، پروتاگونیست و کسی که در مقابل پروتاگونیست باشد، آنتاگونیست نام دارد.

انواع شخصیت، از نظر ساختار روایی
شخصیت یکی از عناصر واقعی و عینیت دهنده به زندگی اجتماعی داستان است. انسان و با به عبارت دیگر شخصیت، اساس و پایه ی هر داستانی است. بدون شخصیت، هیچ داستانی شکل نمی گیرد و کمتر حادثه ای به وجود می آید؛ در صورت به وجود آمدن هم هیچ تأثیر عاطفی روی خواننده نخواهد گذاشت. در واقع شخصیت های داستانی با مجموعه ای از رفتار، گفتار و افکاری که توسط نویسنده بیان می شوند به وجود می آیند و تنها در همین محدوده می توانند در داستان نقش ایفا کنند. شاید به همین دلیل است که « آندره ژید» به تأکید تمام گفته است که :
« هرگز عقیده ای را مگو، مگر از طریق شخصیت.»
یکی از مباحث اصلی دیگر درباره ی شخصیت با توجه به نقش و اهمیت آن در داستان، تقسیم بندی انواع شخصیت است که از دیدگاه های مختلف برای شخصیت انواع گوناگونی ذکر کرده اند. مهم ترین و کاربردی ترین تقسیم بندی شخصیت به شرح زیر است:
1- شخصیت اصلی
« درطرح داستان، محور و مرکز حوادث، شخصیتی است که همه ی حوادث و شخصیت ها به معرفی او می پردازند. اوست که حوادث مهم را پیش می برد و از همه مهم تر سرنوشت و پایان ماجراهای اوست که اهمیت پیدا می کند. ما به چنین شخصیتی، شخصیت اول یا اصلی می گوییم. به عبارت دیگر، مهم ترین شخصیت داستان، شخصیتی محوری است که همه ی طرح و پرداخت داستان در جهت معرفی و مشخص کردن سرنوشت او به کار گرفته می شوند ومحوریت حوادث بر رفتار، اعمال، اندیشه و احساسات او قرار می گیرند. شخصیت اصلی کشمکش خود را با زنجیره ای از حوادث پیش می برد که « پلات» یا ساختار روایی داستان را ایجاد می کند.
شخصیت اصلی، مهم ترین درون مایه، پیام و یا حس داستانی را منتقل می کند ویا دست کم در انتقال آن نقش اساسی دارد.
در رمان « سرخ وسیاه» اثر « استاندال»،« ژولیان سورل استاندال» شخصیت اصلی و محوری است. اوست که حوادث را پیش می برد و پایان و سرنوشت اوست که برای خواننده اهمیت پیدا می کند.
« خالد» قهرمان رمان « همسایه ها» نوشته ی « احمد محمود» شخصیت اصلی است. « بابا سبحان» در « آوسنه باب سبحان» اثر « محمود دولت آبادی»، « آهوخانم» در « شوهر آهوخانم» از « علی محمد افغانی»،« مرسو» در « بیگانه» اثر « آلبرکامو»، « استادماکان» در« چشم هایش»، از « بزرگ علوی» و « اما بـوواری» در« مادام بوواری» اثر « گوستاو فلوبر» نمونه هایی از صدها نمونه ی شخصیت اصلی هستند که می توان نام برد.»
« فردی راکه در محور مرکز داستان کوتاه ورمان یا نمایش نامه و فیلم نامه قرار می گیرد و نویسنده سعی می کند که توجه خواننده یا بیننده را به او جلب کند، شخصیت اصلی می گویند.
« شخصیت اصلی»، گاهی مترادف « قهرمان اصلی» می آید، گرچه ضرورتی ندارد که شخصیت اصلی همیشه خصوصیت های قهرمانی داشته باشد.»
« شخصیت اصلی، خوب یا بد، همواره با نیرویی معارض به کشمکش برمی خیزد. از وقتی که « کشمکش میان شخصیت اصلی با معارضش» آغاز می شود، « پیرنگ داستان» شکل می گیرد. در داستان « داش آکل» نوشته ی « صادق هدایت»،« داش آکل»، شخصیت اصلی داستان و « کاکا رستم» شخصیت مخالف اوست، که این ها در برابر هم قرار می گیرند.»
« شخصیتی را که نویسنده هم خود را عمدتاً مصروف پردازش او می کند، « شخصیت محوری»، یا شخصیت عمده یا شخصیت اصلی، و شخصیتی که رویـاروی او قرار می گیرد و تحقق اهدافش را به تعویق می اندازد و یا به طور کلی منتفی می کند، « شخصیت مخالف» می نامیم. باید توجه داشت که شخصیت اصلی لزوماً واجد صفات مثبت نیست، بلکه ممکن است افکار و رفتاری داشته باشد که برطبق محک های پذیرفته شده ی عمومی یک سره مردود شمرده شود. پس شخصیت های داستان کوتاه به ویژه شخصیت اصلی آمیزه ای از خصایص مثبت و منفی اند؛ نه در خلأ، که در زمان و مکان خاصی زندگی می کنند؛ از اوضاع زندگی تأثیر می پذیرند و به این اعتبار، دیگر مطلق نیستند،
نسبی اند و لذا در کنش متقابل با یکدیگر متحول می شوند. از این نظر شخصیت اصلی داستان کوتاه معمولاً سه بعدی است، یعنی خلقیات پیچیده ای دارد و برخلاف شخصیت یک بعدی توصیفش در نوشته ای کوتاه میسر نیست.»
2- شخصیت فرعی
در تعریف شخصیت فرعی، جارویس رای ترمتن در کتاب « شیوه ی خواندن داستان کوتاه» می نویسد:
« الگوی روابط شخصیت های داستان، هم شامل تقابل اصلی است و هم تقابل های جنبی؛ نه تنها تقابل قهرمان داستان با خودش یا یک آدم اصلی دیگر، بلکه تقابل شخصیت های فرعی با هم و شخصیت اصلی با شخصیت های فرعی می باشد. خواننده معمولاً برای بررسی کارکرد هرکدام از شخصیت های داستان، باید تمایزی فراتر از " اصلی" و " فرعی" قایل شود. چنان که پیش تر آمد، برخی شخصیت های فرعی نیز بیشتر مورد تأکید قرار می گیرند.

پس شخصیت های ساده طبق گفته ی فورستر نمی توانند تکامل یابند و تغییر ناپذیرند و آن ها یک نوع طرز تفکر یا ایده و کیفیت روانی بیشتر ندارند. پیچیده نیستند و با جزییات سروکاری ندارند. مانند شخصیت های آثار « چارلز دیکنز».

3- شخصیت پس زمینه ( سیاهی لشکر)
مهدی کاموس در کتاب « پنج مقاله تئوری درادبیات داستانی » در باره ی « کارکرد شخصیت های فرعی در جهان داستان...» می نویسد:
« شخصیت هایی را که بیشتر برای ایجاد حال و هوا یا واقع نمایی حوادث و صحنه ها درداستان حضور یافته اند، شخصیت های پس زمینه- سیاهی لشکر- می نامند. این شخصیت ها عموماً شبیه هم هستند و اغلب با اسم عام معرفی می شوند یا اگر با اسم خاص از آن ها نامی آمده باشد بسیار محدود و معدود است. " این شخصیت ها معمولاً به توصیف صحنه ها، مکان ها و ارایه ی حس و حالی بیشتر در داستان کمک می کنند. " مثلاً: "پیرمردها و پیرزن ها گوشه ی بوستان نشسته اند. دخترکی گل را بو می کند و پسرکی روی شاخه ی درخت نشسته است."
پس ، شخصیت های پس زمینه- سیاهی لشکر- در لحظه پردازی ها نیز بیشتر بااسم خاص در کنش ها و گفت وگوها شرکت کرده و کمکی جزیی با ارایه ی اطلاعات از مکان ها یا حوادث و یا ایجاد حال و هوای واقعه ها می کنند.»
یکی دیگر از تقسیم بندی های شخصیت های داستانی، تقسیمی است که فورستر در کتاب « جنبه های رمان» از انواع شخصیت به دست می دهد. فورستر شخصیت ها را با توجه به عمل و ویژگی های روانی آن ها به دو نوع « ساده» و « جامع» تقسیم می کند.
4- شخصیت ساده
« شخصیت های ساده در اشکال ناب خود، بر گرد یک فکر یا کیفیت واحد ساخته می شوند. وقتی پای بیش از یک عنصر درکار آید منحنی ای که جانب جامعیت سیر می کند آغاز می شود. اشخاص ساده ی داستانی را می توان در یک جمله بیان کرد، جمله ای مانند : « من هرگز از آقای میکابر دست نمی کشم.» این خانم میکابر است ،او می گوید که هرگزاز آقای میکابر دست نمی کشد و این خود اوست. یا « من باید، حتی با دوز و کلک هم که شده، نداری ارباب خانه را از مردم پنهان کنم.» این « کالب بالدرستون»، در« عروس لامرمور» است. او عین این عبارت را به کار نمی برد، با این حال همین عبارت او را به کمال وصف می کند. وی در خارج از این یک عبارت وجود ندارد، خوشی و تفریحی ندارد و عاری از هرگونه شور، شهوت، درد و آلام شخصی است که باید وجود یک خدمتکار باوفا را پیچیده و بغرنج سازند. یکی از مزایای اشخاص ساده ی داستانی این است که هرگاه ظاهر می شوند به سهولت باز شناخته می شوند. دیده ی عاطفی خواننده ایشان را تشخیص می دهد. مزیت دیگرشان این است که خواننده بعدها ایشان را به سهولت به یاد می آورد و این ها به این علت به همان حال در ذهن او می مانند که بر اثر شرایط و اوضاع دگرگون نشده اند، بلکه از خلال شرایط و اوضاع حرکت کرده اند.»
خیام فولادی تالاری تعریف دیگری از شخصیت های ساده و جامع ارایه می دهد:
« شخصیت ساده خصلت های گوناگون و زیادی ندارد و بین خصلت هایش نیز کشمکش کمی وجود دارد، در نتیجه واکنش هایش معمولاً قابل پیش بینی هستند. شخصیت جامع- پیچیده- با کشمکش های گوناگون دست به گریبان است، زیرا " خصلت های متضاد و متناقضی" که شخصیت او را
می سازند تا حد زیادی هم اندازه هستند. در نتیجه، واکنش های شخصیت پیچیده اغلب به علت جدال درونی اش به تعویق می افتد.»
شخصیت ساده براساس خصوصیت واحدی ساخته می شود که فاقد جزییات فردی است، به طوری که او را دریک جمله می توان خلاصه و معرفی کرد. اصولاً اشخاص فرعی و کم اهمیت داستان ها از بین این گونه شخصیت ها انتخاب می شوند.
5- شخصیت جامع
« شخصیت جامع، شخصیتی پیچیده و دارای باطنی ژرف یا چند بعدی است شخصیت جامع را خلاف شخصیت ساده نمی توان در یک عبارت خلاصه کرد و ما او را در پیوند با صحنه های بزرگی که از میان شان گذشته و در خلال شان تغییر یافته است به یاد می آوریم. به عبارت دیگر ما او را به این علت که بزرگ و کوچک می شود و چون هر آدمی جنبه ها و جوانبی دارد به سهولت به یاد نمی آوریم. در حقیقت وقتی که پای بیش از یک عنصر در کار باشد منحنی ای که به جانب جامعیت می رود، آغاز می شود. محک و آزمون یک شخصیت جامع این است که آیا می تواند به شیوه ی مقنع و متقاعد کننده ای خواننده را با شگفتی روبه رو سازد؟ اگر هرگز خواننده را با تعجب روبه رو نکند ساده است. اگر موجب شگفتی شود و متقاعد نکند، ساده ای است که تظاهر به جامعیت می کند: یعنی واجد پاره ای بی حسابی های زندگی است.
تمام شخصیت های عمده ی کتاب « جنگ و صلح»، کلیه ی اشخاص مخلوق « داستایوسکی»، بعضی اشخاص آفریده ی « مارسل پـروست» و امثال این گونه آثار از شخصیتی جامع برخوردارند.»


ارنست همینگوی در تعریف شخصیت ساده و جامع می گوید:
« اگر شخصیتی را توصیف کنید این شخصیت" ساده"و سطحی است. درست مانند یک عکس. به اعتقاد من عکس گرفتن شکست است. ولی اگر او را باتوجه به دانسته هایتان خلق کنید ناگزیر باید فراتر از یک عکس ساده بروید و همه ی ابعاد او را برای خواننده ترسیم کنید. این شخصیت " جامع" است.»
الیزابت بوئن شخصیت ساده را نوعی نقص در رمان می داند او می گوید:
« رمان ایده آل رمانی است که درآن شخصیت های ساده وجود نداشته باشند. شخصیت ها باید مادی، یعنی دارای واقعیت های ملموس و مادی باشند. خوانندگان نباید صرفاً شخصیت ها را ببینند، بلکه باید آن ها را حس کنند.»
« با وجود این که از میان طبقه بندی غیرساختاری، تقسیم بندی ای. ام . فورستر از همه دقیق تر و کامل تر است، با این همه از اشکال به دور نیست و دچار کاستی هایی نیز هست. مثلاً از واژه ی « ساده» چنین بر می آید که فرد مورد نظر آدمی سطحی است. در صورتی که بسیاری از شخصیت های « ساده» بسیار عمیق اند. و یا به نظر فورستر شخصیت ساده، انسانی ساده است و عقب مانده در صورتی که نقطه ی مقابل او شخصیت جامع است که هم پیچیده است و هم گسترش یافته.»
به طورکلی شخصیت جامع از نظر خلقیات و انگیزه های رفتاری، موجودی پیچیده با خصوصیات پیچیده است و با جزییات مسایل پیرامون خود سروکار دارد و مانند یک شخصیت واقعی در زندگی، وجودی واقعی و عینی دارد و در طول داستان متحول می شود و تغییر می یابد.
علاوه بر تقسیم بندی فورستر از دیدگاهی دیگر یعنی براساس نقش اشخاص داستانی در جریان وقایع داستان، شخصیت ها را به « ایستا» و « پویا» تقسیم کرده اند:
6- شخصیت ایستا
« شخصیت ایستا، شخصیتی در داستان است که تغییر نکند یا تغییر اندکی بپذیرد. به عبارت دیگر، در پایان داستان همان باشد که در آغاز بوده است؛ حوادث داستان بر او تأثیر نکند یا اگر تأثیر بکند، تأثیر کمی باشد. شخصیت های ساده- شخصیت جامع و شخصیت ساده- رمان ها و نمایش نامه ها نیز اغلب خصوصیتی ایستا دارند و دگرگونی کمی را می پذیرند. در معدودی از رمان های امروزی مثل رمان «بیگانه» نوشته ی « آلبرکامو» نویسنده فرانسوی و در اغلب رمان های نو شخصیت ها، ایستا هستند، زیرا دراین نوع رمان ها از کیفیت روحی و روشنفرانه ی ثابتی نمادپردازی می شود.»
شخصیت های ایستا درجریان وقایع داستان تا آخر داستان هیچ تغییری نمی کنند و در پایان داستان همان می باشند که درآغاز بوده اند. مانند « خورشید شاه» قهرمان قصه ی بلند « سمک عیار» شخصیتی ثابت و ایستا دارد. او هر کجا برود و هرکاری بکند، در شخصیتش تغییری حاصل نمی شود. و یا مانند شخصیت « پـراسـپرو» در« طوفان» اثـر « شکسپیر» و « میکـابر» در داستان « دیویدکاپرفیلد» اثر « چارلز دیکنز»، که شخصیتی ایستا دارند.
7- شخصیت پویا
« شخصیت پویا، شخصیتی است که در طول داستان، دستخوش تغییر و تحول شود و جنبه ای از شخصیت او، عقاید وجهان بینی او یا خصلت و خصوصیت شخصیتی او تغییر کند. این دگرگونی ممکن است عمیق باشد یا سطحی، پردامنه باشد یا محدود. ممکن است در جهت ساختن شخصیت عمل کند یا در ویران شدن او؛ یعنی در جهت متعالی کردنش پیش برود یا در زمینه ی تباهی اش، که این تغییر، اساسی و مهم است.

شاید به نظر آید که تعیین سلسله مراتب شخصیت ها، اگر به درک بهتر داستان کمک نکند، به خواننده ربطی نداشته باشد، اما چنین نیست؛ به ویژه در داستان هایی که شخصیت های زیادی در آن ها نقش دارند.»
« شخصیت هایی را که درکنار شخصیت اصلی، در مقام دوم یا سوم و ... هستند و اصولاً نسبت به شخصیت اصلی در داستان اهمیت کمتری دارند، " شخصیت فرعی" می نامیم. شخصیت های فرعی، شخصیت اصلی را برای رسیدن به هدفش یاری می دهند. آن ها یا دوست و محرم اسرار شخصیت اصلی هستند یا مخالف و دشمن او. شخصیت های فرعی بهانه ای برای ارایه ی اطلاعات درباره ی داستان و شخصیت های اصلی به خواننده هستند. آن ها داستان را پیش می برند و آن را پیچیده و جذاب می کنند تا حوصله ی خواننده سر نرود. شخصیت های فرعی در حوادث گوناگون، نقش محرک را بازی می کنند.

شخصیت های فرعی درجهان داستان، سه گونه کارکرد دارند:
1- پیش برد ساختار روایی داستان
2- نمایاندن ابعاد رفتاری، گفتاری و فکری شخصیت اصلی.
3- القای درون مایه.»
بیشاپ می گوید:
« اگر اطلاعات مهمی درباره ی شخصیت اصلی وجود دارد که وی نمی تواند بداند، ولی برای داستان یا روابط متقابل اشخاص ضروری است، خواننده را نیز باید از آن مطلع کرد. شیوه ی مؤثر برای این کار، دادن اطلاعات از زوایه ی دید شخصیت فرعی است.»
شخصیت های فرعی، شخصیت هایی جانبی هستند که برای برجسته کردن شخصیت های اصلی به کار می روند.


در بعضی از فرهنگ ها شخصیت جامع را مترادف شخصیت پویا آورده اند وآن در صورتی است که شخصیت داستان هم دارای خصوصیت های پیچیده باشد و هم در مسیر داستان دستخوش تغییر و تحول بشود. « خالد» شخصیت رمان « همسایه ها» اثر « احمد محمود» شخصیتی است پویا و متحول، حوادثی که برای او اتفاق می افتد. به کلی شخصیت او را دگرگون می کند و داستان تصویر کننده ی این تغییر و تحول است.»
« شخصیت پویا، برعکس شخصیت ایستا، کسی است که پس از مواجه شدن با رویدادها و اعمال مختلف تغییر می کند و اصلاح می شود. یکی از هدف های داستان آن است که پیامدها و تأثیرات اعمال و رویدادها را بر شخصیت پویا نشان دهد. قهرمان اول بیشتر نمایش ها و رمان های بزرگ، شخصیتی پویا است. داستان های کوتاه برای پرداختن به شخصیت های ایستا مناسب تر هستند و بیشتر به اعمال می پردازند، نه به تغییرات ناشی از آن اعمال در درون شخصیت.»
شخصیت پویا تا آخر داستان به نحوی متحول می شود و در او تغییری به وجود می آید و به انسانی متفاوت تبدیل می شود. « شاه لیر» درنمایش نامه ای به همین نام از « شکسپیر» و« پیپ» در« آروزهای بزرگ » از شخصیت های پویا هستند.« تقسیم بندی دیگر دراین باره از آن « گریما» ست. « گریما» دراین تقسیم بندی اشخاص داستان را به شش دسته تقسیم می کند. تقسیم بندی او براساس نقشی است که بازیگران- کنشگران- درکنش داستانی به عهده دارند. او بازیگران را با توجه به ساختار تصریفی « فاعل»،«مفعول»،«دهنده»،« گیرنده»،«یاری دهنده»،« مخالف» تقسیم بندی می کند.
هریک از این ها می توانند با دیگری دارای سه نوع ارتباط باشند:یا مخالف هم باشند،یا متناقض هم،و یا مکمل یکدیگرند.
« گریما» شکل شناسی شخصیت های داستانی خود را به شرح زیر تدوین می کند:
1- قهرمان / خبیث ( ضد قهرمان): ارتباط میان این دو شخص از نوع تضاد است. وجود یکی با عدم دیگری همراه است. این دو نمی توانند با هم سازگار باشند. اما این تضاد درهمه جا یکسان نیست و از یک نوع ادبی به نوع دیگر متفاوت است.
2- قهرمان/ قهرمان زن: ( Heroine ) ارتباط میان این دو شخصیت از نوع تناقض است. وجود یکی متناقض با آن دیگری است. مانند تفاوت جنسی میان زن و مرد. دراین جا قهرمان زن کسی و یا « شیء» است که قهرمان به جست وجوی او بر می خیزد. به نظر گریما تفاوت جنسی از نظر معنایی و اجتماعی می تواند وظیفه های متفاوتی را برای شخصیت ها تعیین کند.
3- قهرمان / یاری دهنده: مناسبت این دو نوع شخصیت از نوع مکمل است. یاری دهنده، فرد و یا نیرویی است که فقط به قهرمان کمک می کند تا مطلوب خود را بیابد، و بنابراین نقش تکمیلی دارد. در داستان امروز این نوع می تواند دارای شکل های مختلفی باشد و یا اصلاً حذف شود. و به جای یک نیروی طبیعی و انسانی ممکن است اراده ی مصمم و کارساز شخصیت داستان نقش یاری دهنده را به عهده گیرد.»
« علاوه بر تقسیم بندی های فوق لئونارد بیشاپ از نظر کارکرد افراد در داستان چند نوع جدید هم ارایه می دهد: شخصیت های تصادفی، ذخیره، فدایی، واسطه، قالبی، قراردادی و ... »

منبع:

کاموسی مهدی کارکرد شخصیت های فرعی در جهان داستان/پنج مقاله تئوری در ادبیات داستانی
پاینده حسین 1373 شخصیت پردازی در داستان کوتاه ادبیات داستانی
فورستردوارد مورگان جنبه های رمان/مترجم ابراهیم یونسی
دانشنامه ویکی‌پدیا
شناخت عوامل نمایش
جزوات تخصصی استاد داریوش حیاتی ۱۳۶۲ ارومیه، دانشگاه سازمان مدیریت صنعتی
سینماتوگرافی و ویدئو گرافی تالیف داریوش حیاتی انتشارات سیمای قلم تهران. ۱۴۰۱
تئاتر و رسانه های دیجیتال تالیف داریوش حیاتی انتشارات سنجش و دانش تهران۱۳۹۹
بازیگری اسلوب شناسی تالیف داریوش حیاتی ،انتشارات سیمای قلم تهران ۱۴۰۲
مقالات تخصصی هنر نمایش ،نشریه هنر و علوم انسانی ،داریوش حیاتی

 

*کارشناس ارشد کارگردانی نمایش و مدرس دانشگاه




نظرات کاربران