نقدی بر نمایش «آخرین نامه» نوشته مهرداد کوروشنیا و کار مهسا بایرامزاده از نقده
همچون پیکنیک در میدان جنگ
آخرین نامه
آخرین نامه
آخرین نامه
آخرین نامه
آخرین نامه
رضا آشفته: نمایش «آخرین نامه» کار مهسا بایرامزاده نهتنها چیزی کم از اجرای مهرداد کوروشنیا (نویسنده) ندارد بلکه در رعایت برخی از نکات و ارائه عناصر نمایشی بسیار هم موفقتر است و این نکته جالبی است که اجرای آنان از شهر نقده را برایمان جالبتر خواهد کرد.
«آخرین نامه» نمایشی بهظاهر رئالیستی و در باطن بهگونهای میتواند ارائهدهنده فضای کاملاً گروتسک، قلمداد شود و این همان نکته بارزی است که برخی از کارگردانان را در اجرای آن موفق نخواهد کرد چنانچه خود کوروشنیا با افزودن استانبولیها در صحنه، فضا را غیرواقعگرایانه و درواقع به لحاظ اجرایی مینیمالیستی کرده بود و شاید همین نگاه، مانع از تحقق بیشتر آنچه در بطن متن وجود دارد، شود. همچنین یک اجرا در یزد دیده بودم که بیشتر دچار کمدی آمیخته با لودگی شده بود و در آنجا نیز آنچه باید، در اجرا اتفاق نمیافتاد.
مهسا بایرامزاده ضمن اشاره به تأکیدات رئالیستی بر آن است که در دیگر عناصر استفادهشده مانند نور و موسیقی این فضا را بهگونهای غیررئالیستی کند و این دقیقاً همان مسیری است که متن کوروشنیا را به سرانجامی بایستهتر نزدیک میکند اما او نیز در جاهایی یا کم میآورد یا سررشته را از کف میدهد و گاهی حضور بازیگران کجراههای در این مسیر ایجاد میکند که همان لودگی است و کمدی بیشازحد که نمیتواند همخوان باشد با یک کمدی آمیخته با هول هراس و تراژیک.
بایرامزاده، ترس را تا حدودی در بازیها و استفاده از موسیقی جانبی صحنه در لحظات تاریک و نیمهتاریک نمایان میسازد؛ اما انگار غافل از آن است که این هول و هراس در یک وضعیت گروتسک میتواند اشباعشدهتر از اینها فضا را اشغال کند و بهگونهای مخاطب را نسبت به آن آگاهتر سازد تا به جای خنده بیشازحد، گاهی نیز احساس ناامنی کند چنانچه گاهی با صدای انفجار کمی این احساس برانگیخته میشود.
او همچنین میتوانست پس از کشته شدن مرغ، رفتهرفته بازیها و فضا را غمگینتر کند که آن نامه پایانی خواهر اسماعیل با همه حس و حال موجودش تراژیکترین و دردناکترین لحظه این نمایش به شمار آید؛ بنابراین اجرای بایرامزاده نیز همچنان با دخل و تصرفاتی میتواند درصدد بهتر شدن برآید و مخاطب را نه با کمدی بلکه با فضای گروتسک هولناک و ویرانگر مواجه سازد و این تأثیر تلقینی همان بازی بهقاعده در اجرای «آخرین نامه» است، همانطور که پیشتر اشاره شد، بایرامزاده تا اندازهای در ارائه آن کامیاب است.
بایرامزاده در انتخاب و هدایت بازیگران بسیار موفق است اما این هدایتگری در جاهایی نیازمند تصحیح و مهار شدن است که پیامد بازی، به سود یک فضای گروتسک منجر شود.
حامد ترابینهاد در نقش «هژار» انتخاب خوبی است چون سروشکل یک فرمانده شکمگنده را دارد و میتواند با فریاد و تشر دیگران را به دستور خود وادارد اما در این فضای کوچک و بهنسبت دوستانه و شبیه محفل خانوادگی چیزی بیش از این انتظار نیست. البته او میتوانست زحمت بیشتری برای لهجه کُردی بکشد و بازی خود را قابلپذیرشتر کند اما به لحاظ حس و حالت، درست و دقیق بازی میکند و در هیچ لحظهای کم نمیگذارد.
رضا حسنپور در نقش «اسماعیل» دارد نقش پسر کوچک خانواده را در این وضعیت جنگی بازی میکند که همیشه باید توسریخور باشد و با توپوتشر دیگران کنار آید و اینگونه خود را به مدارا با بزرگترها وادارد. او نیز در ارائه لهجه تهرانی کم میآورد و باید تلاش بیشتری برای چنین منظوری میکشید که برای مخاطب دوگانگی جغرافیایی ایجاد نمیکرد و معلوم میشد او دقیقاً آذری است یا تهرانی؟! اما اسماعیل بازیگر تازهکارتری است و هنوز در جاهایی به لحاظ ارائه بازی کم میآورد و این لحظات باید به کمک دیگر بازیگران و هدایت کارگردان تکمیل میشد.
امیر مهروند در نقش «رحمان» خود را در حد یک کمدین کاملاً حرفهای اثبات میکند و این شاید کشف تازه نمایش «آخرین نامه» از نقده باشد. او بازیگری است که صحنه را میشناسد و بهاصطلاح همه لحظات آن را فراتر از متن قورت داده و هضم کرده است و فراتر از انتظار و خیلی راحت در صحنه با هوشیاری و دقت بسیار نسبت به دیگر بازیگران یا حس و حالت حاکم بر صحنه بازی خود را پیش میبرد. مهروند بازیگری است که بهراحتی میشود گفت یک کمدین است و بهتنهایی میتواند بدون متن هر صحنهای را پر کند و این همان نقطهضعفی است که هر کارگردانی به اقتضای متن باید محدودیتهایی برای این بازیگر قائل شود و دست و پای او را در جاهایی کاملاً ببندد و نگذارد از چارچوب تعیینشده بازی او بیرون بزند. چنانچه در صحنه رقص کُردی که هژار برگزار میکند، اسماعیل و رحمان نیز باید تن به شرایط بازی میداده و از پس این رقص برمیآمدند و نه اینکه به لودگی فضا را از آنچه باید، منحرف میکردند. همچنین در جاهایی شوخیهای کلامی به قاعده لودگی از مدار اخلاق و یک کمدی جالب بیرون میزند و سطح کار پایین میآید. به همین دلیل کارگردان بهتر است با بنبستهای اخلاقی، کمدی امیر مهروند را به سوی یک فضای کاملاً گروتسک و هولناک سوق میداد.
در یک نگاه تطبیقی متوجه میشویم که تاکنون اجرای مهسا بایرامزاده نسبت به دیگر کارگردانان از متن «آخرین نامه» بهتر مینماید چونکه اجرای خود را در دو وضعیت رئالیستی و ضدرئالیستی قرار میدهد و همچنان در سه محور کمدی، تراژدی و وحشت حرکت میکند و در نتیجه در ارائه فضای گروتسک به نسبت کامیابتر است و همچون اجرای متن «پیکنیک در میدان جنگ» از آرابال اسپانیایی فضای کار خود را رنگینتر میکند و اگر کموکاستیهای آن برطرف شود، میتوان با چشم بهتری از «آخرین نامه» بهعنوان یک اثر نمایشی ماندگار به کارگردانی بایرامزاده یاد کرد.