در حال بارگذاری ...
به قلم رسول بانگین نویسنده و کارگردان تئاتر

کشمکش در درام و درام به مثابه انسان

مقاله پیش روی شما درباره درام است و به موضوع کشمکش در درام و درام به مثابه انسان می‌پردازد

1.‌ترس و نکبت در درام
یادآوری رنج برای انسان لذت بخش است و این لذت همواره در شکلهای گوناگون هنری تثبیت و مکتوب شده است.‌ و در این میان با نگاهی گذرا به شاهکارهای ادبیات نمایشی میتوان بخوبی رگه های پرخون این درد و رنج را مشاهده و بازآفرینی کرد. و به زبان دیگر اگر تصاویر تراژیک را از تاریخ ادبیات نمایشی جهان ستاند دیگر به راستی چیزی از آن باقی نمیماند. این گرایش شاید که ریشه در عقده های سادیستی و یا مازوخیستی نوع انسان دارد اما آنچه این نکته را حائز اهمیت میکند رخداد تزکیه و یا همان کاتارسیس در هر دو نوع این به ظاهر انحرافات فکری انسان دیروز و صد البته امروز است.‌ اگر کمدی سبب خنده و در نهایت گوشه پرستی ست اما آنچه به وضوح پیداست تراژدی علت گریه و سبب آرامش و سبکبالیست. گویی گریه پریشانی را سامان میدهد و آشفتگیها را مداوا میکند و به حق چیست که بعد از بی تابی مرگ عزیزان، انسان را به جریان مداوم و همیشگی حیات باز گرداند.‌ اما چه چیزی باعث و بانی تراژدی،  این عنصر مهم و پویای همه ی گونه های هنر در زندگی فردی و اجتماعی انسان است؟ بی شک صلح و آرامش سبب خلق اندوه نیست. ستیز است که سبب مرگ و ترک هستی و درک حس تنهایی و بازماندگی و در آخر تجربه ی درد و رنج و میل به گریه و غمگساریست.  ستیز جوهره ی هستی است. همه ی انسان برای زندگی و درک و تجربه ی آنچه از زندگی می آید جنگیده است. بی شک حتا خدا برای خلق انسان در ستیز بوده است. این ستیز در همان هماوردی نور و تاریکی به شکل طلوع و سپس غروب جلوه گر است.‌ طلوع غالبن همراه با خوشایندی اما غروب در نهایت همان تراژدی نهفته در بافت سنگین طبیعت است. گویی روشنایی ماهیت خود را در    غروب تلویحی آفتاب به تثبیت میرساند و هیچ‌روزی بی غروب سرخ خورشید در خاطره ی هستی ماندگار نمیشود.‌ بخشی عظیمی از این ستیز در ترس نهفته است و یک وحشت درونی سراسر وجود عالم را فراگرفته است. ستیز سبب اضطراب و ترس است. حتا اگر دو نیروی نابرابر در مقابل هم به مقابله درآیند باز برای هر دو از سرانجام کار هرچند نه یکسان اما دلهره و ترسی هست.‌‌ دستاورد جنگ همیشه ترس و وحشت بوده است و نکبت حاصل نگون بختی حاصل از شکست و حتا گاه پیروزی است. و این شاید اوج تراژیک یک تراژدی انسانی به معنای خاص واژه است که علاوه بر پیشبرد داستان، درام را در مسیر درست و هدفمند هدایت میکند. انسان چون درام است با همه ی آن عناصر دراماتیک. آنچه در درام روی میدهد تمامن خواستگاه انسانی داشته و از مبانی انسانی به عاریت گرفته شده اند.‌ این تراژدی با خواستگاه ترس و نکبت بی شک برای حیوان نیز رخ میدهد اما چون جلوه ی بیرون ندارد قابل درک و فهم برای همه ی ما نیست.‌ کمدی اگر چه شاید بیشتر مبنایی انسانی دارد و صرفن میان بشر قابل مشاهد و تعریف است اما تراژدی و ترس و اندوه حاصل از آن بی تردید مربوط به تمام حیوانات و نیز انسان در تمام اعصار و با هر طبقه ی زیستی است.‌ و هر جا نشانه ای از این ستیز درونگرا و برونگرا باشد پس درام نیز اتفاق افتاده است.
2. کشش و کشمکش در بدنه ی درام
هر جا کشش هست کشمکش نیز هست.‌ کشش در کشمکش نیروها نمود پیدا میکند و آنچه کشمکش در پی آنست با کشش به ظهور میرسد.‌  برای خلق یک درام زنده راهی به غیر از همراهی مخاطب وجود ندارد و همراهی مخاطب دلیلی قویتر از کشش نمیتواند داشته باشد. یک نزاع خیابانی یا برخورد عاشقانه ی دو شخص غیر هم جنس هر دو دارای کشش اند اما سرانجام هر دو رویداد برای رهگذر به یک اندازه حائز اهمیت نیست. ستیز و کشمکش همواره نیرویی را در ما برمی انگیزد که بی محابا در پی روشن شدن سرانجام هر عنصریست که رودرروی عنصری دیگر قرار میگیرد. بلاتکلیفی حس ناخوشایند درون هر انسان حتا نابالغیست که سعی میکند با فرونشاندن این عدم اگاهی خود را به تعادلی درونی برساند.‌ و برای رفع این بلاتکلیفی چاره ای بغیر از پیگیری ادامه ماجرا که همان گرفتار شدن در کشش ساطع شده از کشمکش است ندارد. ستیز انسان را تشنه میکند. این تشنگی نه حاصل خستگی که حاصل تبخیر ناآگاهی ست. بشر محتاج آگاهیست اما صرفن هنگامی به جستجوی این آگاهی برمیخیزد که چیزی او را به سمت رمزگشایی آن ترغیب کند. ستیز در این بین بی گمان نقش اصلی را می آفریند و دارای چنان قدرتیست که حتا میتواند بی اهمیت ترین نادانستنی های عالم را بسیار بااهمیت جلوه دهد. نزاع دو گربه بر سر استخوانی و یا دو خروس حنایی بر سر کرم مرده ای و یا دعوای جدی دو کودک بر سر چند تیله ی خوشرنگ میتواند دقایقی توجه هر یک از ما با بخود جلب کند و حتا ما را درگیر دخالت در حل و فصل ستیز بعنوان عنصر سوم این درام ناگهانی کند.‌ این یک حس نانوشته و ناگفته است که هرگاه دو شخص بر سر موضوعی با هم به نزاع میرسند همواره در درون خود آرزوی فرا رسیدن عنصر سوم که همان میانجی و یا خاتمه گر است را دارند چون براستی خود را در پایان دادن به وضع موجود ناتوان و درمانده میبینند. و اگر کشمکش آنها کششی مناسب از خود ساطع نکند هرگز کسی به همراهی آنها برنخواهد خواست.‌ نیاز به این همراهی نه رسیدن به پیروزی و یا شکست بلکه رفع همان بلاتکلیفی رنج آوری است که از  آن سخن گفتیم و برای آرامش درون به شدت بدان نیاز داریم. همچون شخصی که سالهاست بر بستر بیماری دوخته شده است و نه آنست که پیرهن بیماری از تن بکند و نه آنست که کفن مرگ‌ بپوشد و بلاتکلیفی میان این نماندن و نرفتن بیشترین فشار روحی و رنج را بر بیمار و همراهان از نفس افتاده ی او تحمیل میکند. کشمکش جوهر خودنویس درام است. اگر کششی نداشته و موثر نیفتد میخشکد.‌ ننوشتن برای یک خودنویس صرفن یک عیب نیست بلکه  قطعن یک مرگ جانکاه است.‌
3.ماهیت انسان و درام در کشمکش
ماهیت هر انسانی را با کشمکش درون او میتوان شناخت و ماهیت هر درامی نیز فارغ و جدا از ماهیت انسان موجود در آن نیست.‌ انسان بخش لاینفک درام است. درست مثل آنست که بگوییم جهان بدون انسان هویت مدنی خود را از دست میدهد.‌ نه صاحب معنی خواهد بود و نه قادر به تفسیر و تاویل خویش. کشمکش همه ی آن چیزیست که یک انسان در طول حیات خویش با توجه به آن، جایگاه و اعتبار خود را در جهان پیرامون خویش مشخص مینماید.‌ انسانهایی با رتبه های والای تشخص بر سر آنچه در افق نگاه آنها هیچ است نمیجنگند. و بالعکس گروهی خود را چنان درگیر ارزشهای پوچ میکنند که به تدریج از آنان هیچ باقی نمیماند. بسیار با اهمیت است که انسان در طول عمر کوتاهی که در قیاس با طول حیات جهان دارد برای اصل بقای خویش بر سر چه چیزهایی می ستیزد و در کشمکش است. حیوانات بر سر تکه گوشتی و یا چند ساقه علف میجنگند و بی مهابا یکدیگر را تکه پاره میکنند.‌ انسان نخستین نیز بعنوان حیوانی خام که در مسیر تعالیست بی شک همین گرایشات اولیه برای ادامه ی حیات خود را داشته است. و تنها تفاوت او با حیوان بصورت عام در این است که او همواره پس از ارضای نیازهای زمینی خویش همواره نگاهی نیز به خواسته های فرازمینی خود داشته است.   برای شناخت هر انسانی کافیست به افق خواسته های او نظر کرد.‌ مبدا در این تکامل تدریجی نامهم و آنچه پرارزش است مقصد است. درام نیز با توجه به خواستگاه انسانی اش منطبق بر همین اصل ارزش گذاری است و نه مبدا آن بلکه آنچه اهمیت دارد پایانیست که بر خود میبندد.‌ درامهای بزرگ جهان غالبن بر همین نکته استوارند و این اصل در درامهای کهن بارزتر و در درامهای معاصر با توجه به تغییر محسوس جهت فکری انسان قابض تر است.‌ جهان بینی انسان و درام بسته به نوع و شکل ستیز درونی آنها متغیر است. بسیار مهم است که انسان برای چه میجنگد. کشمکش درونی او چیست و چگونه هویت مستقل خود را تعریف میکند. آیا بدون انسان فهیم میتوان درام موثری داشت؟ و چیست آنچه درامهای عظیم جهان را در رده های والا دسته بندی میکند؟ گاه حتا نوع کشمکش، بی اهمیت و این شکل کشمکش است که اهمیت می یابد.‌ در واقع شکل جنگیدن است که منش انسانهای موجود در درام و در نهایت خود درام را تعریف میکند و کشمکش انسان با طبیعت و یا با خدا و یا با خودش نامهم و آنچه مهم است طریقه ی این کشمکش و هزینه ایست که برای آن میپردازد.‌ کشمکش و ستیز در درامی که  آفریننده ی هوشمندی دارد به هر سمتی خیز بر نمیدارد.  کشمکش در این نوع از درام حتا اگر بر سر لقمه نانی باشد به جریان متعالی هویت بشری متصل میگردد و آنچه از آن برمی آید نه صرفن روایت قصه ای پرکشش بلکه شهامت بازگویی رویدادی حتا خطیر  است. و بدین سان نوع ستیز در درام نامهم و آنچه بسیار مهم است آنیست که پس از ستیز در دستان ما قرار میگیرد و آن همان است که ماهیت انسان، ماهیت درام و در نهایت ماهیت خالق درام را مشخص میکند.‌
4.کشمکش انسان با خود درونش
آدمی در هر دوره از حیات زمینی خویش، بسته به آنچه دیده و تجربه کرده است با دغدغه ها و چالشهای جسمی و روحی خاص خویش گریبانگیر است.‌ در جوانی و میانسالی عمده ستیز او با محیط پیرامونش و هر آنچه به او حس قدرت و حاکمیت میدهد است و برای آنچه نامیرایی او را تضمین کند از هیچ تلاشی سرباز نمیزند. گاه انسان دیگریست که با او در ستیز است و گاه رودرروی اجتماعی از انسانها قد علم میکند. برتری بر طبیعت از غرایز غیر قابل مهار اوست و قدرت پیشرانه اش تمام زمین را تسخیر کرده است. عنصر گستاخی گاه حتا او را به مجادله با خدا نیز سوق میدهد و از اینکه در مقابله با او خیل عظیمی از انسانها را بشوراند هیچ ابایی ندارد.‌ وی در تمام این دوران طغیان و سرکشی، پیوسته با هر آنچه خارج از اوست در کشمکش و ستیز است و با ولع سیری ناپذیرش هر آنچه را به مزاجش خوش بیاید میبلعد. او در این برهه از تاریخ حیات چالشزایش گویی گریزی از این شکل زندگی ستیزناک خویش ندارد و پریشانی و آشفتگی سراسر جوهره ی وجودش را به استعمار و استثمار درآورده است. اما در سرآشیبی مقصد هراسناکش که می افتد به مرور انزوای ناشی از این ترس مهیب درونش را تسخیر میکند. در سالمندی میفهمد که تمام آنچه برایش به ستیز برخواسته است پوچ بوده و هیچ یک از دستاوردهای سالها دلاوری کذایی اش نمیتواند او را از چنگال دردناک مرگ برهاند. انزوا انسان را به درون میکشد. آرامش مطبوع نشسته بر صورت کهنسالی انسان، صوریست و  نگرانی ناشی از آن تمام جهان درونش را خروشان کرده است.‌ در این دوران کشمکش اصلی انسان با خود خویشش و در عمیق ترین لایه های درونی اش اتفاق می افتد. تمام بخشهای پر فراز و نشیب زندگی اش را مرور میکند و مدام در خود درونش با انحرافات و کژروی های خواسته و ناخواسته اش در ستیز است و بر عمری که رفته است و مرگی که آمده است افسوس میخورد. دیگر هیچ از چالشهای دوران پیش از سالمندی اش برایش اهمیتی ندارند و تمام رویایش توقف ناگهانی جهان و رخداد معجزه ی بازگشت است. او اکنون آری به ظاهر آرام است اما تاوان این آرامش تحمیل شده تمام عناصر وجودش را درگیر کرده است. هر روز عضوی از بدنش از کار می افتد و به کام مرگ میرود.‌ ستیز با هیچ یک از عوامل بیرونی نظیر محیط و طبیعت و سایر انسانها و حتا خدا انسان را نمیکشد.‌ اما ستیز با خود سرانجام او را از بین میبرد و آنچه باقی میماند لبخندی نه از سر رضایت که از سر تسلیم است. این تراژیک ترین درام انسانیست. در ایام جوانی کشمکش با نیروهای بیرونی او را به سمت پیری هدایت میکند و سرانجام او را بدست خویش میکشد. چه بسا اگر انسان به کشمکش درون خویش مبتلا نمیشد عمری جاودانه می یافت و بر مرگ‌ نیز غالب میشد که بی شک تنومندترین درختان با موریانه های درون سرنگون میشوند.
5. درام بدون کشمکش
آیا بشر بدون کشمکش به انسان آرامتری تبدیل میشود؟ و آیا درامی هست که بی ستیز به پایان خود برسد؟ تمامی موجودات از بدو حیات تا لحظه ای که میمیرند برای بقا در ستیزند. این ستیز در گیاهان نامحسوس اما همچنان موجود است. ستیز شاخ و برگ درختها برای تصاحب شعله های خورشید و جدال ریشه ها برای مکیدن آب. اما آیا اگر میزان نور آفتاب و آب روان بسیار فراتر از حد نیاز باشد باز کشمکشی برای دستیابی گیاهان به آندو هست؟ شاید که نباشد اما ساختار جسمی و روحی حیوانات که بسیار متفاوت از گیاهان است آیا با فراوانی ارضا میشود. فراوانی علفزار اگر برای علفخواران حل شده باشد و بتواند جریان ستیز را در آنان سرکوب نماید پس در گوشتخواران چگونه این میل به خوناشامی تعدیل میشود؟ آیا فراوانی حیوانات گیاهخوار میتواند جدال آنان با درندگان گوشتخوار را پایان دهد؟ کدام گوزن شاخدار است که خود را تسلیم دندانهای شیری یالدار کند حتا اگر تعداد آنها به نسبت تعداد شیرها صدهزار به یک باشد؟ آیا گیاهانی که در برابر خورده شدن هیچ مقاومتی نمیکنند به شدت فداکارند و یا پای فرارشان نیست؟ و یا شاید هم که مرده اند؟ گوزنی که توسط گله ی شیر شکار میشود تا وقتی که بمیرد از مقاومت دست برنمیدارد و شیران نیز  درست پس از مرگش شروع به خوردن او میکنند. پس بدون تردید، تسلیم پایان ستیز است. در درام نیز این اتفاق به عینه می افتد. پایان درام همان پایان ستیز است. فراوانی پول و قدرت و شهرت دلیل بر پایان ستیز نیست که بلکه انسان نسبت به تصاحب سهم بیشتر حتا حریص تر نیز میشود.   بی گمان انسان بدون کشمکش موجود دیگری بغیر از انسان است و اگر انسان است بی شک مرده است.‌ درام عاری از ستیز نه یک درام آرام که یک درام زنده نیست. اگر درام‌بدون انسان درام نباشد پس کجا انسان بدون کشمکش میتواند انسان پویایی برای درام باشد؟ کشمکش و ستیز صرفن به معنای جنگ نیست. بلکه کسی که در مقام دفاع نیز از جای برخیزد خود در ستیز است. بله بشر بدون کشمکش انسان آرامتریست اما چون درامی که تماشاگرانش به خواب رفته اند به مرگ رفته است. نوع و درجه ی این کشمکش شاید در میزان آرامش موجود در انسان یا درام موثر باشد اما نبودش به واقع هرگز لذت بخش نیست.‌ ستیز در تمام شبکه های سیاسی، در عموم مسابقات ورزشی،‌ و نیز در کلیه فعالیتهای اقتصادی وجود دارد. کشمکش یک بازیگر با نقشش و یک نقاش با رنگهایش و معماری با خطوط کوتاه و بلندش تمام هویت آنها را برملا میکند. همیشه چیزی هست که باید بهتر انجام شود و گلی هست که باید بهتر پرورده شود.‌ برای انسان و درام هرگز آرامشی نیست. آرامش درست از فردای پیروزی و شکست می آید. هرچند پس از پیروزی حفظ آن خود چالشیست و تصمیم به جبران شکست خود چالشی فراتر. 
رسول بانگین  _  مهر ماه ۹۹




نظرات کاربران