در حال بارگذاری ...
نقدی بر استرالیا نمایش حاضر در جشنواره تئاتر استان آذربایجان غربی

استرالیا داستان مهاجرت است

ورود و خروجهای زیاد،تاریکی‌های زیاد،همه و همه دست به هم می‌دهند که متاسفانه کارگردانی را در کما فرو می‌برد

به گزارش خبرنگار ایران تئاتر از آذربایجان غربی ، نقد و بررسی نمایش استرالیا نوشته پیام لاریان و کارگردانی یاور علی پور به قلم ابراهیم ابراهیمی منتقد سی و دومین جشنواره تئاتر استان آذربایجان غربی منتشر شد.

نمایش استرالیا
نویسنده:پیام لاریان
کارگردان: یاور علی پور
منتقد : ابراهیم ابراهیمی


اگر چه که من ترجیح می‌دهم بیشتر در مورد متونی که نوشته‌ی هنرمندان خود استان هستند بیشتر بنویسم ،امامتن نمایشی و بلاخص در قرن بیست و یکم یکی از ارکان اصلی تئاتر است و امروزه افراد سرشناسی چون توماس اوسترمایر،مارک روانهایل، سارا کین و...از کسانی هستند که بر عکس قرن بیستم معتقدند که متن باید دوباره جایگاه اولیه‌ی خودش را در اجراها پیدا کند،اگرچه آنها متن نمایشی را گونه‌ی ادبی می‌پندارند ولی همچنین اظهار می‌کنند که توجه کردن به متن ادبی برگشتن به «ادبیت» نیست و از لحاظ نظری یک متن نمایشی مبتنی بر «تئاتریت»است، چرا که نمایشنامه کاملا با آنچه ما آن را ادبیات می‌نامیم متفاوت است.در واقع بنا به گفته‌ی هگل نمایشنامه مبتنی بر «تمامیت حرکت» است در حالی که متن ادبی مبتنی بر «تمامیت ابژه‌ها» است.در نتیجه ما در زمانی زندگی می‌کنیم که متن نمایشی  مجددا از ارزش وافری برخوردار می‌شود و تمامی کارهایی که در یک تئاتر انجام می‌شود از کارگردانی گرفته تا طراحی صحنه و دراماتورژی متاثر از متن هستند.بنابراین من سایر متون دیگر را نیز تحلیل خواهم کرد تا جایی که شاید در تحلیل نمایشنامه به بازیگران و کارگردانان حاضر جشنواره کمکی کرده باشم.
نمایشنامه‌ی استرالیا نوشته‌ی پیام لاریان،داستان مهاجرت است ،مهاجرت کسانی که خانه‌ و وطنشان را ترک می‌کنند تا خود را به سرزمین رویاهایشان برساند،سه شخصیت در این نمایشنامه سه شخصیت حضور دارند ،شخصیت عدنان،سامیه و گادین.در واقع این سه شخصیت هر کدام داستان خود را از مهاجرتشان تعریف می‌کنند،سه شخصیتی که قبلا در راه مهاجرت جانشان را از دست داده‌اند،هر کدام به نوبت داستانی را روایت می‌کنند.و گاهی شاهد روایتهای تو در تو هستیم.اما آیا به صرف روایت کردن بر روی یک صحنه تئاتر شکل می‌گیرد؟ من از آن دست کسانی هستم که می‌گویم نه.چرا که به باور من در تئاتر هرچه روی می‌دهد باید در زمان حال باشد. پیام لاریان علارغم دیالوگهای (البته اگه بتوان گفت دیالوگ) بسیار زیبا از دیدگاه من بیشتر به خلق یک داستان یا نول دست زده است.و نمایشنامه‌ی وی به لحاظ ساختاری بیشتر شبیه یک رمان مانند رمان«خشم و هیاهو» اثر ویلیام فاکنر است.در رمان خشم و هیاهو اثر فاکنر نیز ما در فصل اول رمان بنجامین (بنجی) را داریم که او نیز یک عقب‌مانده‌ی ذهنی است که قدرت تکلم ندارد و من با دیدن عدنان که لال است اولین فکری که به ذهنم رسید مقایسه‌ی وی با بنجامین بود،در شاهکار فاکنر ما شاهد بیش از بیست کاراکتر هستیم که هریک مونولوگی طولانی را در هر بخش از رمان پیش می‌برد.ابتدا از بنجامین شروع می‌شود و او از خود می‌گوید،تصاویری که بنجامین در مونولوگ خود در فصل اول رمان خلق می‌کند به واسطه‌ی اینکه یک عقب‌مانده‌ی ذهنی است ،به پازلی تبدیل می‌شود که مونولگهای دیگر در فصلها‌ی دیگر رمان آن پازل را کامل می‌کنند.اما آیا می،توان گفت خشم و هیاهوی فاکنر یک نمایشنامه است؟ من چنین فکر نمی‌کنم.گئورگ لوکاچ در رمان تاریخی خویش در فصل دراماتورژی فضای بین رمان و نمایشنامه را کاملا از هم مجزا می‌کند و در آخر به چنین نمایشنامه‌هایی «درام رمان» می‌گوید ،او در ادامه از دو «رمان درام» بزرگ تاریخ یعنی «فاوست» اثر گوته و«رسمرس هلم» اثر ایبسن یاد می‌کند.البته اینکه این «رمان درام» ها به واسطه‌ی دراماتورژان بزرگ تاریخ با استادی بسیار به نمایشنامه‌هایی کاملا تئاتری تبدیل شده‌اند.به عنوان مثال ما امروز در کمپانی شابونه آلمان تیم دو نفره‌ی توماس اوسترمایر و ماریوس فن ماینبورگ را داریم که دست به اجراهایی اینچنیی می‌زنند،در واقع توماس اوسترمایر در مقام کارگردان و ماینبورگ در مقام یک دراماتورژ اکثر کارهای ایبسن را اجرا کرده‌اند که یکی از این کارها«رسمرس هلم» بوده است،ما در کتابی تحت عنوان «تئاتر توماس اوسترمایر» نوشته‌ی ژیتکا پلاشوا شاهد پروسه‌ی  دراماتورژی رسمرس هلم  توسط ماینبورگ هستیم.حال اینکه من بر این باورم که با توجه به آرای گئورک لوکاچ حدالامکان باید از رمانی شدن درام جلوگیری کرد.در غیره اینصورت همیشه باید دست به یک دراماتورژی زد.زبان دراماتیک در نمایشنامه‌ی پیام لاریان به هیچوجه مورد توجه قرار نگرفته است،ما در این کار به شدت با یک زبان ادبی طرف هستیم به همین دلیل من معتقدم هیچ دیالوگی برقرار نمی‌شود.نمایشنامه همچون یک داستان می‌خواهد که ذهن تماشاگر را به واسطه‌ی روایت‌های اول شخص شکل دهد،ولی تماشاگر چیزی از این فضا را درک نخواهد کرد،چون در نمایش او به واسطه‌ی کنش‌ها و واکنشهای موجود ذهن خود را هماهنگ می‌کند و با داستان کار درگیر خواهد شد.زبان نمایشی سامانه‌ای است متشکل از بیان،ارتباط و مفهوم هر آنچه فقط از ابزار کلامی،همچون تک گفتار یا گفت‌وگو تبعیت نمی‌کند. تئاتر تنها مایم ساده ،رقص و یا اجرا نیست. بلکه تئاتر همه‌ی این‌ها به‌علاوه‌ی زبان است(ابرسفلد)زبانی که به‌صورت موجر و خاص عمل می‌کند و بدین طریق واقعیت خود را می‌سازد،بنا بر دیدگاه استیتس:«زبان نمایش برخلاف داستان،نقاشی مجسمه‌سازی و سینما در حقیقت زبانی است که واژگانش قیاسی غیرمتعارف از اشیاء آن‌گونه که به نظر می‌رسد دارند.به‌صورت خلاصه می‌توان گفت:ویژگی‌های زبان صحنه نخست:پویایی زبان نمایشی‌ است. دومین ویژگی آن زمان حال بودن فعل آن است. . . و سومین ویژگی،آسانی و زیبایی بیان آن توسط بازیگران است. . . چهارمین ویژگی سازگار‌ی و هماهنگی آن با ویژگی‌های شخصیتی است که آن را بیان می‌کند. . . . پنجمین ویژگی آفرینشگرانه و تخیلی بودن آن است.(دکتر ناظر زاده‌ی کرمانی درآمدی بر نمایشنامه شناسی) مشکل دیگر که در این نمایشنامه وجود دارد این است که زاویه دید کاملا زاویه دید داستانی ‌ست این در حالی است که جمال میر‌صادقی در کتاب «عناصر داستانی» معتقد است که:« در زاویه دید نمایشی یا زاویه دید عینی،نویسنده برای تجزیه‌وتحلیل و خصوصیات خلقی شخصیت‌های داستان اختیار ندارد و نمی‌تواند به«تک‌گویی درونی»یا تشریح آنچه شخصیت‌ها به آن فکر می‌کنند یا چگونگی آنچه می‌گویند،بپردازد. نمایشنامه تقریباً یکپارچه گفت‌وگوست و نشان‌دهنده‌ی اعمال و رفتار قابل‌رؤیت و تصویرپذیر شخصیت‌هاست. » در نهایت با آنچه در بالا ذکر شد من بر این باورم که نمایشنامه‌ی «استرالیا» عملا مقوله‌ی ساختار نمایش را نقض می‌کند.
کارگردانی:
یا توجه به آنچه من در رابطه با متن مطرح کردم ،بر این باورم متن فضای هرگونه فضاسازی مفید را از کارگردانی می‌گیرد.ورود و خروجهای زیاد،تاریکی‌های زیاد،همه و همه دست به هم می‌دهند که متاسفانه کارگردانی را در کما فرو می‌برد.صد البته که کارگردان در بعضی از صحنه‌ها دست به خلق تصاویر زیبایی می‌زند،ولی مشکل اصلی کارگردانی انتخاب متنی است که در خیلی از جاها دست و بالش را می‌بندد.قطع وصل نورها اگرچه به ناچار صورت گرفته است اما مشکل اساسی در ریتم کار به وجود آورده است،کارگردان می‌توانست با دیزالو کردن صحنه‌ها در یکدیگر هم از ورود خروج‌های غیره ضروری جلوگیری کند و هم از قطع و وصل نورها که به ریتم کار ضربه زده است جلوگیری نماید.
بازیگری:
بحران متن  متاسفانه بر بازیها هم اثر گذاشته است هر چند من معتقدم که این بازیگرهایی که ما بر روی صحنه می‌بینیم بازیگرانی بسیار مستعد و خلاق هستند،اما متاسفانه هر سه بازیهایی نزدیک به یک و تقریبا هم جنس بازی می‌کنند.متاسفانه هر سه تقریبا برای شخصیت‌هایشان یک لحن شبیه به یکدیگر و حس‌هایی مشابه را ارائه می‌کنند.در واقع به لحاظ شخصیت پردازی ، این وضعیت را می‌توان از همچین نمایشنامه‌ای متصور شد.در نتیجه بازیگران هرچند تلاش قابل ستایشی انجام می‌دهند،اما نمی‌توانند آنچه که بایسته است را ارائه نمایند.
در کل من با وجود اینکه با متن موافق نیستم و بر این باورم که بازیها و کارگردانی را تحت و شعاع خود قرار داده است،اما من بر این باورم این مجموعه که این کار را اجرا کرده‌اند قابلیت‌های بسیار بالاتری از اجرای چنین نمایشنامه‌هایی دارند.




نظرات کاربران