در حال بارگذاری ...
نقدی بر خوک نمایش حاضر در جشنواره تئاتر استان آذربایجان غربی

اقتباس از داستان«ویروس ۲۰۰۰» نوشته‌ سید مهدی شجاعی

تئاتر آذربایجان غربی_ ابراهیم ابراهیمی، یک کار تئاتر مثل یک دومینو می‌ماند ،که اگر قدم اول درست برداشته نشود ،در نهایت باقی کارهای دیکر که بر روی اثر انجام می‌شود ،تاثیرشان را از دست می‌دهند

متاسفانه آنچه که این چند روزه برای من کمی آزار دهنده است،انتخاب متون اجرایی هستند،یک کار تئاتر مثل یک دومینو می‌ماند ،که اگر قدم اول درست برداشته نشود ،در نهایت باقی کارهای دیکر که بر روی اثر انجام می‌شود ،تاثیرشان را از دست می‌دهند.قدم اول در یک کار تئاتر بدون شک انتخاب درست نمایشنامه و تحلیل آن نمایشنامه است حال اینکه اگر خود نمایشنامه خود دچار مشکل اساسی باشد ،تحلیل اثر نیز مشکل ساز خواهد بود.بر همین اساس است که من انرژی که باید بر سر اجراها و بازیها و طراحیهای صرف کنم ،صرف تحلیل نمایشنامه‌ها می‌کنم ،تا نکاتی را درباره‌ی خود نمایشنامه‌ها روشن کنم بلکه در اجراهای بعدی بتواند کمک حال گروه اجرایی باشد.نمایش «خوک» از آن دست آثاری است که از یک متن ادبی دیگر اقتباس شده است.بر حسب اتفاق داستانی که نمایشنامه‌ی این کار از آن اقتباس شده است را خوانده‌ام.داستان«ویروس ۲۰۰۰» نوشته‌ی سید مهدی شجاعی از نویسندگان مطرح کشور داستانی است که متن این نمایشنامه از آن وام گرفته شده است.داستان سید مهدی شجاعی خود در وهله‌ی اول یک مونولوگ است، که شخصیتی نامشخص در حال بازگویی واقعه‌ای است که برای آنها پیش آمده است،شخصیت اصلی داستان که انگار در زندان به سر می‌برد در باره‌ی ورود ناگهانی خوکها به شهرشان صحبت می‌کند،خوکهایی که موجب سرگرمی مردم و بچه‌ها می‌شوند،تعداد آنها به ناگاه از سه خوک به هزاران خوک می‌رسد،تا جایی که کثافت شهر را در بر می‌گیرد،مردم برای پاکسازی این کثافات باید عوارض بدهند،تا جایی که عده‌ای منفعت طلب سر و کله‌اشان پیدا می‌شود و خوک‌ها را جزو مایملک خود می‌دانند،از خوکها نگهداری می‌کنند و به خاطر این لطف از مردم پول می‌گیرند و بچه‌هایشان را به خانه‌هایشان می‌کشانند،تا اینکه ویروس خوکی شایع می‌شود و بچه‌های مردم در قالب خوک ظاهر می‌شوند(من اینطور فکر می‌کنم)...مردم شورش می‌کنند و در نهایت صاحب خوکها بچه‌های آنها را به عنوان سپر استفاده می‌کنند و مردم بچه‌های خود را می‌کشند و سپس به جرم کشتن بچه‌هایشان به زندان می‌روند.
تا اینجا این خلاصه‌ای از داستان سید مهدی شجاعی بود داستانی بسیار ساده و روان.در اینجا قبل از اینکه بخواهم به نقد نمایشنامه بپردازم لازم است چند نکته را در مورد اقتباس ادبی روشن کنم.
در اواخر قرن بیستم جنبشی در برابر «ادبیت» فرمالیست‌ها توسط افرادی چون مایرهولد ،آنتون آرتو و ...به وجود آمد که محصول این جنبش واژه‌ی«تئاتریت» بود،واژه‌ای که دقیقا در مقابل «ادبیت» فرمالیستها قد برافراشت.در واقع در اقتباس نیز این فرایند روی می‌دهد و ما از «ادبیت» به سوی «تئاتریت» حرکت می‌کنیم.آلن آرمر  در این رابطه می‌گوید: اولا ادبیات درام نیست بنابراین اگر نویسندگانی بخواهند به اثر ادبی شکل و ساختار نمایشی بدهند ،باید تغییراتی در آن به وجود بیاورند،ثانیا قدرتی که در داستان است برای این است که تخیل خواننده‌ی خود را به کار بیندازد،اما ماهیت نمایش تصاویر تئاتری با تصاویر ذهنی خوانندگان متناقض است».همچنین گئورک لوکاچ  بر این موضوع تاکید دارد که هنگامی که روی صحنه آنچه را که سبک تئاتری می‌دانیم تغییر می‌دهیم ،هنگامی که در برابر تماشاگر به رواج راههای جدید بیان چیزها می‌پردازیم ،می‌توانیم جنبه‌هایی از تئاتر را که پیشتر از آن در رمان یا یک قطعه‌ی ادبی یا حتی یک سخنرانی وجود داشته است را کشف کنیم.با این همه واقعیت این است که متن تئاتری هر خاستگاهی داشته باشد ،متنی است که برای اجرا در برابر تماشاگر نوشته شده است و این موضوع کاملا برخلاف خواندن است که عرصه‌ی خاموش رودر رویی سوژه و متن و دارای نوعی جذابیت صمیمانه است.لوکاچ همچنین می‌گوید:من بی محابا می‌گویم که قدرت یک متن ادبی وابسته به کشش و فریبندگی ،زمانمندی دامنه‌دار و پنهانی آن است اما قدرت متن تئاتری در رو در رویی آن با تماشاگر و و در آنچه ابراز می‌کند است.فرق مونولوگ تئاتری و مونولوگ ادبی نیز در چند صدایی بودن مونولوگ تئاتری است.به این معنا که مونولوگ تئاتری ،اگرچه یک تک گفتار است ،اما در وجودیت خویش باعث برقراری دیالوگ می‌شود.
اما آنچه در نمایشنامه‌ی عدالت فرزانه می‌بینیم همان متن ادبی سید مهدی شجاعی است که بدون کوچکترین تلاشی برای دراماتیزه کردن آن ارائه شده است.من با توجه به آنچه در بالا آمد بر این باورم که تبدیل کردن یک متن ادبی به یک متن تئاتری در نمایشنامه‌ی «خوک» کاملا ناکام مانده است و ما شاهد یک متن ادبی هستیم که فاقد ارزشهای تئاتریت است.
قاعدتا کارگردانی یک متن ادبی (چون من با توجه به آنچه در بالا ذکر شد،بر این باورم که این متن دراماتیزه نشده است) نیازمند یک دراماتورژی مجدد است.و این اصل بر عهده‌ دراماتورژ و در نهایت اگر دراماتورژ وجود نداشته باشد بر عهده‌ی خود کارگردان است.اما در اجرای نمایش خوک آنچه مشاهده می‌کنیم،طی نکردن این پروسه‌ی دراماتورژی است گرچه کارگردان بسیار تلاش کرده است که تابلوهایی زیبا و تصاویری زیبا را با استفاده از نور و طراحی صحنه ایجاد کند ،که این خود باعث شده است کمی از ادبیت متن بکاهد.امروزه در وظیفه‌ی کارگردانی وظیقه‌ی دیگری تعریف شده است به نام سنوگرافی که این سنوگرافی فارغ از آن صحنه‌آرایی کلاسیک است.سنوگرافی دارای شش مولفه‌ی بسیار مشخص است.۱):قدرت توهم صحنه‌ای،۲):خیال و واقعیت۳):عبور از تصویر۴):پژواک در فضا،۵):مهاجرت به فضاهای فرعی(مانند ویدیو)،۶):سکوت فضا.سنوگرافی همانند دراماتورژی یک از ارکان مهم کارگردانی معاصر است.اینجا لازم دیدم که در مورد سه کار قبلی هم مسئله‌ی مشکل سنوگرافیا را مطرح نمایم.سیامک دنیر تا حدود قابل قبولی به یک سنوگرافی خوب دست زده است،آن صحنه‌ی مه‌آلود اولیه و تنگتر شدن حلقه‌ی محاصره توسط باندهایی که به دور صحنه کشیده شده است،ابتد یک آزادی وجود دارد ،آرام آرام با بستن طناب دوم فضای یک رینگ بوکس شکل می‌گیرد و مبارزه برای آزادی شروع می‌شود، و سپس رینگ به یک زندان تبدیل می‌شود.و استفاده‌ی بسیار زیبا از نور نیز به این خلق توهم و خیال که از مولفه‌های کارگردانی است بسیار کمک نموده است.تلاش کارگردان برای طراحی میزانسن‌ها نیز  قابل ستایش است ،اما کافی نیست و کفی نخواهد بود.چرا که همانگونه که قبل نیز اشاره کردم متن دچار مشکلات بنیادی است.در چنین فضایی قاعدتا بازیگر نیز نمی‌تواند به آنچه که می‌خواهد دست یابد.دیالوگها به این دلیل که فاقد ساختار زبان دراماتیک هستند،در لحن و ادای بازیگر ایجاد مشکل می‌کنند. و با توجه به آنچه که من تا حدودی بازیهای بازیگر کار را در بعضی از کارها دیده‌ام و بر توانمندیهای وی در بازیگری واقفم.اما در اینکار بسیار مونوتن و یکنواخت بازی می‌کند و تا حدودی نیز بر بازی احاطه‌ی کامل ندارد.

نمایش : خوک
نویسنده: عدالت فرزانه
کارگردان: سیامک دنیر
منتقد : ابراهیم ابراهیمی 
شرکت کننده در سی و دومین جشنواره تئاتر استان آذربایجان غربی .




نظرات کاربران